وب سایت شخصی نیره افتخار

ایران، فدای اشک و خنده تو…

این روزها که تاریخ بیهقی را می‌خوانم، بیشتر و بیشتر دلم برای خاک وطن فشرده می‌شود؛ وطنی که هر دم محل ترک‌تازی این قبیله و آن سلسله بوده و این مردمانش بوده‌اند که گرچه تاب آورده‌اند اما بیشترین آسیب‌ها را هم دیده‌اند. این آمده و آن رفته و دیگری آمده اما زخم بر تن این خاک کهن زده.

به ایران که فکر می‌کنم، فرشی کهنه در نگاهم مجسم می‌شود که گرچه زیبایی‌اش با همه آسیبها و کهنگی‌اش پیداست اما هر گوشه‌اش زخمی از تاریخ دارد؛ چندجای فرش با سیگار سوخته شده و چندجای دیگر را دیگری با تیغ تراشیده و پود سپید فرش پدیدار شده. کودکی بازیگوش جایی رنگ ریخته و جای دیگر چسب و خردسالی اثر تمرین نگهداشت خود را به رنگی زرد، بر گوشه دیگر آن بر جای گذاشته. عروس بی‌حواسی قابلمه داغ را بر سمت دیگر آن گذاشته و ردی سیاه بر سرخی نخ‌های فرش نهاده. اما فرش هنوز هست. هنوز زمین برهنه را می‌پوشاند و گرما می‌بخشد به آنان که بر آن نشسته‌اند. شاید باید فرش را به قالیشویی سپرد و بعد به رفوگری که درمان اندکی بر دردهایش باشد. شاید لازم است سرما را چند روزی تحمل کرد تا فرش را دوباره زنده نمود.

چه خوش سروده مرحوم دکتر افشین یدالهی و چه خوش خوانده استاد سالار عقیلی

ایران فدای اشکو خنده تو

دل پر و تپنده تو

فدای حسرت و امیدت

رهایی رمنده تو , رهایی رمنده تو

ایران اگر دل تو را شکستند تورا به بند کینه بستند

چه عاشقانِ بی‌نشانی که پای درد تو نشستند

که پای درد تو نشستند…

اضافه کردن نظر