هفته گذشته با بزرگواری جلسه داشتم که نیمی از زندگیاش را در اروپا گذراندهبود و تقریبا به همه جای دنیا سفر کردهبود. برایم تعریف میکرد که به شدت به دنبال توسعه افراد شایسته است. تعریف میکرد که حتی در گرفتن یک منشی برای خودش هم دچار چالش است. میگفت که از منشی میپرسم:
- اکسل بلدی،
- نه!
- حسابداری چی؟
- نه
- با این کار تخصصی آشنا هستی؟
- نه
کلافه میگویم:
- پس بر چه مبنایی اومدی اینجا؟
- ببینید، من ازتون دزدی نمیکنم؛ شب به شب محتوای صندوق رو بهتون تحویل میدهم؛ برای زندگی خانوادگیتون مشکل درست نمیکنم
این دوست بزرگوار با ناراحتی میگفت که او را استخدام کردم؛ چون دیدم درست میگوید. اما دغدغهاش این بود که چرا چیزی که جزو بایدهای یک کار مشخص هست، باید به صورت آپشن برای آن در بیاید.
این مسئله آنقدر برایم پررنگ نبود تا اینکه روز گذشته بعد از ارائه بازخورد کار دانشجویانم، دو سه نفرشان گفتند، خیلی ممنون و خیلی لطف میکنی که کار ما را میخوانی و به ما بازخورد میدهی!!!
مگر وظیفه یک معلم این نیست که درس بدهد و تا آنجایی که ممکن است از یادگیری دانشجویانش مطمئن شود؟ مگر تصحیح تکالیف، وظیفه معلم نیست؟
واقعا چرا وظایفی که باید انجام دهیم را به لطف تعبیر میکنیم؟ چرا زمانی که قرار است وارد هر مرحله از زندگی شویم، سوگندنامهای به دستمان نمیدهند که ببین، در این شغل، در این نقش، وظایف تو اینهاست و شرایط کار اینها. آیا میپذیری که وارد این نقش شوی؟ حالا این نقش میخواهد دانشآموزی باشد، دانشجویی باشد، معلمی باشد؛ همسری باشد، مادری باشد، پدری باشد، کارمندی باشد؛ مدیریت باشد یا هر نقش دیگری!
آیا بهانههایی مثل وضع بد اقتصادی، خستگی، بیانگیزگی و … میتواند مجوز زدن از کار را برای من داشتهباشد؟ آیا، به قول یکی از دوستانم بهتر نیست به جای لعنت بر تاریکی، شمعی روشن کنیم (*)؟ آیا بهتر نیست به جای اینکه انتظار داشتهباشیم همه چیز تغییر کند تا ما هم تغییر کنیم، خودمان گامی هر چند کوچک، برداریم. به قول استیو چندلر: بیشتر مردم تصور میکنند که برای ارتباطات بهتر، دیگران باید رفتارهای خود را بهبود بخشند. آنان بر این باورند که این اطرافیان هستند که مشکل دارند و باید تغییر کنند. اگر حقیقتا خواستار تغییر در زندگی هستید، چیزی را تغییر دهید که باید تغییر کند، یعنی خودتان را(**).
چیزی که محدود به حوزه ارتباطی نیست و همه حوزههای زندگی ما را در بر میگیرد. تغییردادن آنچه قابل تغییر است، یعنی تغییر خودمان.
(*) این جمله ظاهرا منتسب به کنفسیوس است.
(**)، از کتاب ۵۰ روش برای ایجاد ارتباط سازنده، استیو چندلر، مترجم منیره نادری، انتشارات صابرین
اضافه کردن نظر